دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود...
باید آهسته نوشت
با دل خسته نوشت
یا لب بسته نوشت
گرم و پر رنگ نوشت
روی هر سنگ نوشت
تا بخندد همه که اگر عشق نباشد دل نیست
من در این شهر غریبم و در این خاک فقیر
غبه کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
آتش عشق چنان در دلم افروخته بود
دیده گر آب نمی ریخت جگر سوخته بود
نظرات شما عزیزان: